جنگ عبارت عجیبی است؛ از آن کلمههایی که درگیرت میکند. فقط کافی است شنیده باشی پدری، برادری یا هر دوست و آشنایی دیگری روزگاری پشت خاکریز بوده و میجنگیده، حالا بعد از ۳۰ سال که از جنگ میگذرد هنوز هم به احترامشان بلند میشوی. بخش بیشتر نوشتهها و حرفهای این روزهای ما درباره این آدمهاست.
درباره آنهایی که کارهای بزرگی در طول جنگ انجام دادهاند؛ سر باخته و جان دادهاند. در این بین قهرمانانی هستند که نجنگیدهاند، اما دلاوریهای آنها کم از جنگیدن ندارد. آنهایی که در یک میدان خاص قیام و مبارزه کردهاند و بعد هم محکم ایستادهاند تا نتیجهاش این باشد که رنج بیسوادی را از دوش عدهای بردارند تا آنها هم بتوانند دنیا را روشنتر و شفافتر بینند.
بتوانند بخوانند، بنویسند و شاید بهتر بشنوند. آدمهایی که به جنگ با بیسوادی رفتهاند، آنهایی که به اندازه قهرمانان میدان رزم تحسین برانگیز و قابل ستایشاند. شبیه شخصی که ما سراغش رفتهایم. محمدرضا پوستچی از اهالی محله تربیت است. فرهنگی بازنشسته و مسئول فرهنگی و هنری کانون صابرین مسجد حضرت زینب (س) است.
از نوجوانی عاشق کمک به دیگران بوده است، اما نه رویای خلبانی و پرواز داشته است و نه ردپای پلیس شدن در آرزوهایش به چشم میآید. او همیشه دوست داشته است یک جور خاص به آدمها کمک کرده باشد کمکی که کوتاه و زودگذر نباشد و اثری داشته باشد تا آخر عمر.
به همین خاطر موضوع شغل معلمی را انتخاب میکند. آموزش چیزهایی که یاد گرفته در کنار تجربیاتی که از بودن کنار آدمها میآموزد تا اندازهای روح او را اقنا میکند، اما هنوز برایش کافی نیست، به همین خاطر با جور شدن شرایط در نهضت سواد آموزی وارد این وادی میشود، دنیایی که دست او را به نوشتن باز میکند.
حس این که همه چیز مادیات نیست و در کنارکمک به کودکان و بزرگسالان مستضعف در مناطق محروم مانده که رنگ کلاس را ندیدهاند لذت دیگری دارد و میتواند خستگی کار را از دوش او بر دارد. همان ابتدای گفتگو و با اطمینان کامل عنوان میکند: برایم کافی بود که شب وقتی سر روی بالش میگذارم حس آرامش داشته باشم و همین موضوع من را کفایت میکرد.
پوستچی با این که صبغه فرهنگیاش بر دیگر فعالیتهایش میچربد، اما تالیف و نوشتن جوهره کارش است و علاقه شدیدی به این حوزه، به خصوص نوشتن نمایشنامه و فیلمنامه دارد و نیم بیشتر زندگیاش را به صورت جدی در این حوزه گذرانده است. حاصل این شده که حالا در زمینه فیلمنامه و نمایشنامه ۵۵ اثر را به نام خود ثبت کرده است که ۲۰ عنوان آن در حیطه سواد آموزی است.
بیشتر آثار تولیدی او از شبکه سراسری پخش شده است. فیلمهای «ارثیه عمه ملوک»، «صبح امروز»، «برداشت دوم» -که جایزه اول سال سازمان جهانی یونسکو را در سال ۱۳۷۶ به دست آورد- بخشی از این کارنامه است.
او با ارائه آثار کوتاه و بلند فیلمنامهای در دهه ۶۰ تحولی حضور خوبی در صدا و سیما داشته که وقتی صحبت از آن میشود راغبترمان میکند که بدانیم پشت این فعالیتها چه هدف و انگیزهای خوابیده است.
قرارمان در کوچه پس کوچههای بلوار معلم و در مسجد حضرت زینب (س) ردیف میشود. در کانونی که به نام صبوریهای بانوی کربلا، صابرین نام گرفته، پاتوق جوانهای محله است و دست اندرکاران مجموعه این روزها درگیر و دار برگزاری مسابقه بزرگ اذان گویی هستند که قرار است برای سومین سال پیاپی برگزار شود و این مسجد میزبان موذنانی از سراسر کشور باشد.
اتاق کانون و محل ملاقات و دیدار ما با حاج آقا کوچک و دنج و جمع جور است و مشرف به مسجد و محل نماز. با یک سری میز و صندلی چیده شده که فضا را صمیمیتر نشان میدهد.
حاج آقا فرهنگی بازنشسته است، اما این که چطور به اینجا رسیده است ماجرایی دارد، هنوز هم هیجان اولین روزهایی که همراه گروه سواد آموزی به روستاها میرفته اند در صدایش است وقتی پای تعریف باز میشود میگوید:اوایل سال ۶۰ معلم پرورشی بودم از این سال به خاطر علاقهای که به سواد آموزی داشتم وارد نهضت سوادآموزی شدم.
کار را با روابط عمومی که بیشتر جنبه اطلاع رسانی و تبلیغات داشت شروع کردم آن هم در زمانی که صدا و سیما فراگیر نشده بود و ما برای تلبیغ سواد آموزی باید به تک تک روستاها سر میزدیم؛ شده بودیم مبلغ سواد آموزی که به همراه یک روحانی به روستاهای دور و نزدیک سفر میکردیم.
ما برای تلبیغ سواد آموزی باید به تک تک روستاها سر میزدیم؛ شده بودیم مبلغ سواد آموزی
او ادامه میدهد: کار ما در نهضت از هفت صبح شروع میشد و تا پنج عصر طول میکشید و از این زمان به بعد وقتمان را صرف مناطق محروم و روستاها میکردیم، آن هم در زمانی که بحران بیسوادی در جامعه بود.
در آن سالها که وسایل ارتباط جمعی هم این اندازه قوت نداشت برای ترغیب افراد به یادگیری و آموزش هر کاری از دستمان ساخته بود انجام میدادیم. روستاها را شناسایی میکردیم و بستههای فرهنگی را با خودمان همراه میبردیم و برای جذابیت و ترغیب بیشتر از آنها برای شرکت در برنامههای مختلف دعوت میکردیم؛ از تماشای فیلم گرفته تا اجرای مسابقات.
این که آدمها خیلی زود به ما اعتماد میکردند حس خیلی خوبی بود. همان لبخندی که بعد از آموزش یک کلمه روی لبها مینشست به ما انرژی میداد. صبح تا شب مشغول بودیم و کار میکردیم، اما خستگی احساس نمیکردیم دعایی که در حق ما میکردند بسیار لذت بخش بود و این به ما انرژی میداد.
پوستچی به یاد میآورد: تماشا و لمس مشکلات دختران و پسران بیسوادی که با فقر و جهل دست و پنجه نرم میکردند از نزدیک باعث شد به فکر استفاده از یک قالب تازه و جدید برای مبارزه با بیسوادی بیفتم، به خصوص که به حوزه نوشتن هم علاقمند بودم.
او خاطرنشان میکند: استفاده از زبان هنر در سالهای ۱۳۶۲ تا ۱۳۶۷ که بیسوادی در ایران خیلی زیاد بود و دامنه ارتباطات خیلی کم، کارایی زیادی داشت و به همین خاطر دست به کار شدم.
«دریچهای به سوی نور» نخستین اثر تولیدیام در حوزه رادیو بود که دوشنبهها و چهارشنبهها پخش میشد. خوشبختانه خیلیها با آن ارتباط گرفتند و این موضوع جای امیدواری داشت و راغبم میکرد به فکر کارها و تولیدات تازه باشم.
این نویسنده میافزاید: استفاده از جُنگهای شاد و برنامههایی که مردم با آن ارتباط میگرفتند خیلی کمک حالم بود و اشتیاقم را برای فعالیت دو چندان میکرد.
«ایران را مدرسه کنیم» یکی از همان برنامههای مفرحی است که با استقبال روبرو شد؛ و این برنامه با رویکرد و تاثیری که داشت باعث تغییر نگاهش به زندگی آدمهایی شد که به دلایل مختلف بهرهای از سواد نداشتند و دلشان لک میزد تا بتوانند کتابی را باز و نوشتهای را مرور کنند و این بود هرزگاهی که بین کارهای تبلیغی فرصتی میماند میگذاشت برای نوشتن.
میگوید: هنوز چند میلیون نفر بیسواد در کشور هست و این آمار در مشهد به ۲۵ تا ۳۰ هزار نفر میرسد و حواشی شهر به دلیل مهاجرانی که دارد، بیسوادی بیشتر به چشم میآید.
پوستچی از زمان بازنشستگی وارد کانون شده است و یکی از معیارهای انتخاب پایگاه مسجدی این است که بتواند جوانان را با خود همراه کند. عمده کارش را بر فعالیتهای فرهنگی و همراهی با جوانان گذاشته است.
میداند جوان به دنیال جا و محل صمیمی و مورد اعتماد است و این پایگاههای مسجدی خوب به کار جوانان محله میآید و برای این صحبتش دلیل هم دارد: بعضی وقتها آدم دوست دارد بین کار و زندگی در جایی با هم سن و سالهایش به صحبت بنشیند یا دنبال یک جای دنجی باشد که آدمهایی مثل خودش باشند و ما هم اصلا در کانون سخت نگرفتیم و میزبان جوانان مختلفی بودهایم.
او یادآور میشود: ساز و کار این کانونها به گونهای است که هر کسی با هر سلیقه و گرایشی میتواند در آن عضو شود. معتقدم هر چیز به وقتش، نماز و دعا و مناسبتهای مذهبی جای خود و تفریح و حرف و گپ زدن هم به جای خود.
این فرهنگی بازنشسته معتقد است: هنوز هم باید برای سواد آموزی گامهای بلندی برداشت، آن هم به اعتبار این آماری که از تعداد بیسوادان در کشور وجود دارد. او عادتهایی خوبی دارد این که هر چند وقت بنشیند داشتههایش را پالایش کند و با آن چه که دارد یک کار تازه و در خور اراده انجام دهد.
آن قدر به فیلمنامه نویسی علاقه دارد که هنوز هم یکی از دل خوشیهایش این است که اگر امکانات اجاز بدهد بتواند در این حوزه فعالیت کند.
میگوید: مسجد درآمد خاصی ندارد و گرنه مانور روی این حوزه خیلی بیشتر از این حرفها بود و اعتقاد دارم زبان هنر هر جا که به کار آید تاثیرش خیلی بیشتر از جلسه و سخنرانی و حرف و همایش است. اگر اعتبارات اجازه دهد حاضرم در حوزه فیلمنامه نویسی برای جوانان فعالیت کنم.
هر چند نگرانی او برای موضوع بیسوادی حالا کمتر است، اما میگوید: هنوز هم هر فرصتی پیش بیاید مینویسم، چون به این نتیجه رسیدهام که بخش عمده بزه و آسیبهای اجتماعی به خصوص در حاشیههای شهر، روابط ضعیف خانوادگی، قانون شکنیهای اجتماعی و بیاعتمادی به جهل و بی سوادی بر میگردد.
به اعتقاد او آدمها همیشه باید در حال یادگیری باشند تا از روزگار و زندگی عقب نمانند. میگوید: به عقیده من مطالعات فقط محدود به کتاب خواندن نمیشود، گاهی از تماشای با دقت جهان و دنیای اطراف هم میشود چیزهای خیلی خوبی آموخت. همراهی با آدمهای مختلف و استفاده از تجربه زندگی آنها میتواند وسعت دید آدم را زیاد کند.
باز هم تکرار میکند: بهترین لحظههای زندگیام دیدن لبخندی است که بر لب کودکی بیسواد نشسته است وقتی کلمهای تازه یاد گرفته است. میگوید: اگر فرصتی به دست بیاید باز هم مینویسم و ادامه میدهد: مسجد درآمد مستقلی ندارد و گرنه بخشی از اعتبارات آن را در کانون صرف آموزش فیلمنامه نویسی و فیلم سازی میکردم.
حرف اول و آخرش یکی است، برای داشتن یک دنیای خوب باید جهل نابود شود، به هر شکلی که ممکن است.
* این گزارش پنج شنبه، ۷ بهمن ۹۵ در شماره ۲۲۴ شهرآرامحله منطقه ۱۱ چاپ شده است.